loading...
عشق وجدایی
neman بازدید : 158 نظرات (1)
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاري است
چگونه عكس تو در برق شيشه ها پيداست
چگونه جاي تو در جان زندگي سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندي ايوان به باغ مي نگري
درخت ها و چمن ها و شمعداني ها
به آن ترنم شيرين به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب مي نگرند
تمام گنجشكان
كه درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا مي كنند
هنوز نقش ترا از قراز گنبد كاج
كنار باغچه
زير درخت ها لب حوض
درون آينه پاك آب مي نگرند
تو نيستي كه ببيني چگونه پيچيده است
طنين شعر تو مگاه تو درترانه من
تو نيستي كه بيبني چگونه مي گردد
نسيم روح تو در باغ بي جوانه من
چه نيمه شب ها كز پاره هاي ابر سپيد
به روي لوح سپهر
ترا چنانكه دلم خواسته است ساخته ام
چه نيمه شب ها وقتي كه ابر بازيگر
هزار چهره به هر لحظه مي كند تصوير
به چشم همزدني
ميان آن همه صورت ترا شناخته ام
به خواب مي ماند
تنها به خواب مي ماند
چراغ آينه ديوار بي تو غمگينند
تو نيستي كه ببيني
چگونه با ديوار
به مهرباني يك دوست از تو مي گويم
تو نيستي كه ببيني چگونه از ديوار
جواب مي شنوم
تو نيستي كه ببيني چگونه دور از تو
به روي هرچه ديرن خانه ست
غبار سربي اندوه بال گسترده است
تو نيستي كه ببيني دل رميده من
بجز تو ياد همه چيز را رهاكرده است
غروب هاي غريب
در اين رواق نياز
پرنده ساكت و غمگين
ستاره بيمار است
دو چشم خسته من
در اين اميد عبث
دو شمع سوخته جان هميشه بيدار است
تو نيستي كه ببيني




بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد : تو به من گفتي :

از اين عشق حذر كن!

لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب ، آئينه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!


با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پيش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"

باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!


اشكي ازشاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد،

يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم

نگسستم ، نرميدم


رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

 




 

دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را

در انحصار قطره های اشک نبینم

و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد

دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم

دعا می کنم دوستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

همیشه از حرارت عشق گرم باشد

و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم

من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم

که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند

و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی

پس برایم دعا کن ، دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند

دیگه تموم شد اون روزا که جز تو تو دلم نبود

مردن و رفتن اون روزا خیانت از سوی تو بود

تموم خاطرات من اشکای چشمای منه

بغض غریبی هنوزم توی نفسهای منه

غریب نوازی میکنی بغضمو ساده میشکنی

تا که می گم زجرم نده حرف از جدائی می زنی

خوب آره من دیونتم این ضربه قلب خستمه

صبر منم حدی داره نا مهربونی بستمه

الهی بعد رفتنم قلب تو آتیش بگیره

الهی نور زندگیت تو شب سردت بمیره

خدا کنه یه بی وفا نمک به زخمات بپاشه

منو پروندی کاش که اون اونی که می خوای نباشه

بره و از تو جداشه 

غرورم و شکستی و گفتی برو پیشم نمون

باشه میرم از پیش تو اما فقط اینو بدون

اگه میخوای با رفتنت تو اوج غربت بمیرم

بودن من زجرت میده می زارم از اینجا میرم

 

 




 

از این متن خیلی خوشم اومد یه جورایی حرف دل منه

من نمیدانم فلسفه دوستی ما انسان ها با یکدیگر چسیت؟

شاید...!

ما انسان ها با هم دوست می شویم تا یکدیگر را در رسیدن به کمال کمک کنیم.

با هم دوست می شویم تا طرف مقابل مان را شاد کنیم.

و خودمان هم نشاط را مزه مزه کنیم.

دوست می شویم تا تنهایی یکدیگر را فراری دهیم به سمت ابد.

ما...

من نمیدانم فلسفه دوستی من و تو چیست؟

من مدام فقط باید به نبودنت فکر کنم!

مزه تنهایی گرفته تمام وجودم را!

دیگر نمیدانم شادی چه طعمی دارد!

من هر روزم را با تکرار عبارت های تاکیدی و مثبت شروع می کنم.

یک احساس خوبی در رگ هایم وول می خورد با این کار.

اما... فقط کافیست به خلا نبودنت فکر کنم.

دیگر خبری از آن احساس خوشایند نیست که نیست!

...

لطفا فلسفه دوستی بین خودمان را برای من تعریف کن ؟! لطفا!

تو چه جوری می توانی بدون من زندگی کنی؟!

تویی که می گفتی " دوستت دارم " .

تویی که با مهربانیهایت به من خاطرنشان می کردی که برایت ارزش دارم.

حالا فلسفه این تنهایی و دلتنگی و ... چیست؟

این فقدان خواسته یا ناخواسته ات را ترجمه کن برایم،شاید خمودگی دست از سرم بردارد.

من این شهر شلوغ غربت زده را نمی خواهم.

این پله های روز افزون پیشرفت را دوست ندارم.

دارم با پرنده ها و درخت ها بیگانه می شوم!

این بیگانگی بزرگ ترین فاجعه زندگی من است(البته،بعد از فاجعه کوچ کردن تو!).

کاشکی دیر نشود!

کاشکی جنون دست از سر نوشته های من بردارد،کاشکی!

دلم برای سلام های خوش طمعت تنگ شده عزیز روزهای زندگی!

دلم برایت تنگ شده،عزیزی که به من تکرار جمله " دوستت دارم " را آموختی!

چرا مرا نجات نمی دهی از این همه دغدغه؟!!!

می بینی؟! سطر به سطر نوشته هایم لهجه دلتنگی شدید به خود گرفته اند؟!

راستی این نوشته ها را هنوز هم می خوانی؟!

اگر پاسخت " آری "ست،کاری بکن که فلسفه دوستی،زیباترین فلسفه زندگیمان بشود!!!



 

ای کاش مانند پرنده ای بودم  که بالهایش را به هرسوی که اراده می کرد حرکت می داد

  و به نقطه بی سرنجام که نمی دانست عاقبت چه خواهد بود سفر می کرد.

 ای کاش در این هوای بارانی دستی از سر دلسوزی بر سرم کشیده می شد.

 یا آغوشی بود که خود را بر روی آن بیندازم.و از ته دل بگریم.

 ای کاش من تنهاترین نبودم.

 ای کاش صدای بغض گرفتم رو آسمان با آن عظمتش می شنید.

 ای کاش هنگام طلوع خورشید آسمان از سر مهر نگاهی به من می انداخت.

 یا هنگامی که آسمان اشکهایش را بر زمین فرو می برد نگاهی بر چشمان منم می انداخت.

 ای کاش می فهمیدی که تنها تر از من دلی در این سرزمین وجود ندارد.

 ای کاش تنهاییم را فقط برای لحظه ای حس می کردی

  و آن گاه  قضاوت نا عادلانه ات را می کردی.

 هیچ گاه فکر نمی کردم که سرنجامم این چنین شود.

 ای کاش لحظه ای به چشمانم خیره می شدی.

 تا بغض چشمانم را که سالهاست برات حرفا دارند می خواندی.

 ای کاش اشک های شبانه ی مرا که ازتنهایی و پریشانی می ریزد.می دیدی.

 ولی همیشه هر گاه به چشمانت چشم دوختم صورتت را از من برگرداندی.

 حتی نخواستی حرف دلم را از چشمان خستم بخوانی.

 ای کاش روزی که گفتی دستانت را با دستانم پیوند خواهم داد.

 به امروز می اندیشیدی.

 ای کاش وقتی خورشید بر پشت ابر ها قایم می شد و غروب می کرد مرا در آغوشت می گرفتی

 تا سرم را بر روی سینه ات بفشارم و بغضم را بشکنم.

 اما هر گاه خورشید جای خود را به سیاهی شب می داد. 

 دستانم سردم را از دستانت جدا می کردی.

 و مرا با درد های تازه و عقده های دیرینه تنها می گذاشتی.

 و تنها با نگاهی ساده از کناره دلی آشفته که عمریست انتظار آمدنت را می کشد می گذشتی.

 ای کاش جاده ای که با هم در آن قدم می زدیم به پایان نمی رسید.

 ای کاش چشمان منتظر باز هم انتظار ما را می گشیدند.

 اما آنها هم ناامید شدند ودر میان  این راه بی انتها ما را تنها گذاشتند.

 ای کاش بر بلندترین نقطه که جایگاه خداست می توانستم بایستم و از ته دل فریاد بزنم.

 فریادی که هیچ گاه صدایش در عالم نپیچیده.

 فریادی سر شار از روزهای خوش آشنایی.

 فریادی سرشار از روزهای غمنگیز تنهایی.

 فریادی سرشار از روزهای بدون تو گذراندن و به آرامی به خواب رفتن. 

 فریادی سرشار از درد و رنج  که عاقبتش جز جدایی هیچ چیز نبود  .

 دستان سردم را از دستان پر مهرت بیرون آوردم.

 تا دوباره بتوانی به خوشی های زندگی ات بی اندیشی.

 و زندگی خود را بدون وجوده من که جز مجسمه ای خیره به نقطه ای مبهم نبودم.

 از نخست با خوشی آغاز کند...

 رفتم که با رفتم چشمانت طلوع خورشید را بار دگر ببیند...

 



تنهايي

خود را به که بسپارم

                                 وقتی که دلم تنگ است

                                         پیدا نکنم همدل

                          دلها همه از سنگ است

                               گویا که در این وادی

                                   از عشق نشانی نیست

                          گر هست یکی عاشق

                                  آلوده به صد رنگ است  

*********************************************

تو بي نهايت شب وقتي نگات مي خنديد

چشماي خيره ي من اندوهت رو نمي ديد

چرا غريبه بودم با غربت نگاهت

تصويرم رو نديدم تو چشم بي گناهت

كاشكي براي قلبت يه آسمون مي ساختم

روح بزرگ تو رو چرا نمي شناختم

آيينه گريه ميكرد وقتي تورو شكستم

ستاره پشت در بود وقتي درارو بستم 

تو بودي و سكوت و غروب سرد پاييز

باغچه رو زير و رو كرد برگاي زرد پاييز

حالا منه غريبه دنبال تو مي گردم

با قلب آسموني كمك كن تا برگردم

 

*******************************************

چي بگم ...

ظاهر بعضي آدمها شايد شاد و بذله گو و خوش باشن ، اما كي ميدونه تو دلشون چه خبره ؟

كي مي دونه آيا غمگينن يا نه غمي ندارن ... ؟ كي ميتونه بگه من از رو هوا ميام و يه مشت چرند

واسه خالي نبودن عريضه مينويسم و ميرم ... ( ظاهرا خيلي ها ! )

هيچ وقت ازش حرفي نزدم ،‌ باز هم سكوت ميكنم چون اونقدر بزرگه که تو كلمه نمي گُنجه ،‌

مثله هيچي نيست ، زمينيه سادس ،‌ راه دور نرو نمينويسم كه كنجكاوت كنم ،

خرابم ؛ گفتم شايد اين راه به آبادي برسه ، كه ميدونم بي هودس !

در دل بيدار خود جز بيم رسوايي نداشت

گرچه روزي همنشين جز با منه رسوا نبود

خيلي از حرف ها رو نمي شه زد مي فهمي كه ؟!

و در آخر سه نقطه هاي بي پايان

                                        ...

به قول شريعتي :

پر از نا گفته ام ، تا جايي كه سكوت فرا مي رسد مرا  !!! 

******************************

ساده نبود گذشتن از تو برام

                    ساده نبود كوچ تو از لحظههام

   ساده نبود قصه ي بي تو بودن

                   ساده نبود هق هق شب گريه هام

   چه ساده دل بريدي ، اشك منو نديدي

                      خطي رو خاطرات قشنگمون كشيدي

   اما به انتظار برگشتنت مي مونم

                     شب تا سحر به يادت غزل غزل مي خونم

   چه عاشقانه خوندم ، چه بي بهونه رفتي

                  نشونه رفتي  نا باورانه موندم ، كه بي

   من بي تو و تو تنها ، از تو چي مونده بر جا

        جز مشتي خاطرات هم رنگ خوابو رويا

 



 

 

دیدی تو رو گذاشت و رفت؟

دیدی تو رو دوست نداشت؟

دیدی فقط تو دل تو...

غم هزار سال و گذاشت؟

دیدی بهت وفا نکرد؟

رفتی تو اعتنا نکرد

دیدی چشاتو دوخت و رفت؟

دیدی تو رو فروخت و رفت؟

دیدی دیگه نگات نکرد ؟

خواستی بری صدات نکرد

دیدی جونو فدات نکرد؟

عزیز تو رو صدات نکرد

دیدی دیگه پیداش نشد؟

دیدی دیگه عاشق نشد ؟

دیدی دیگه پیشت نموند؟

گفتش به تو نامهربون

دیدی بعد یه عمر اومد

گفتش برو دیگه نمون؟

دیدی فراموشش شدی؟

                                  یه عمر قربونش شدی...



 خستگی

 سکوت خستگی از شانه های بی احساسم می گذرد و در گرداگرد جسمم آخرین

 دیدار تو را تداعی می کند .

 آنگاه زنجیرهای بی اعتمادی پاهایم را به زمین می دوزند .

 بغض ، در حصار چشمانم می ریزد و من ، از شرم نگاه های شاد

 گاه گاه هوای تازه را بهانه می کنم تا خلوت دوری عشق را بی صدا بگریم !!!

                        

 

خدايا قلب من غمگينه امشب

دلم چون لاله خونينه امشب

نمي دونم چرا دست زمونه

گل عمر منو مي چينه امشب

دلم گنجينه غم هاي بسيار

وجودم خسته از تكرار و تكرار

دل من ديگه از جبر زمونه

شده از زندگي بيزارو بيزار

در قافله راه پر اندوه بهشت

که در آن عشق به مهتاب عبادت به خداست

هم سفر با تو شدم

من درونم تنهاست

تو به من گفتی از این تنهایی می توان رفت به دریای گناه

می توان خفت در آغوش خدا

تو به دستان خدا نزدیکی !

من کجا و تو کجا؟

من غم سرد شبستان خزان

تو صدای تپش عشق طلوع

من پر از خستگی شوق غروب

تو شمیم نفس رویش باغ

من سکوت تب شنهای کویر

من غروبم

تو طلوع !

من خزانم

تو بهار !

من کویرم

تو بر این تشنگی دشت ببار....


ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط بنر ساز در تاریخ 1348/10/11 و 9:00 دقیقه ارسال شده است

سلام دوسته عزيز منظرم اين بود كه براي سايتتون بنر متحرك ميسازيم اگر تمايل به بنر داشتيد با ما تماس بگيريد musicbeat2text@yahoo.com


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
با سلام خدمت دوستان و بازدید کنندگان گرامی امیدوارم مطالب این وبلاگ مورد توجه شما قرار گرفته باشه . من نعمان هستم واز حضور شما در وبلاگم صمیمانه تشکر می کنم.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 65
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 76
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 83
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 90
  • بازدید ماه : 86
  • بازدید سال : 205
  • بازدید کلی : 37,088
  • کدهای اختصاصی